۱۲ دی ۱۳۸۹

بیار باده و سرمست کن ز تدبیرم

بیار باده و سرمست کن ز تدبیرم
که من دریچه ی فکرت ز جام می گیرم

وجود دولت ِبیدار و شامگاهانست
که چشم، بسته به دیوار توست، زنجیرم

خدای را مددی تا بلند ِطاق ِنظر
ز خاک باز ستانم دو چشم تنویرم

اگر که در طلبت بر سرشت می پویم
جزین نبود مرا در میانه تاثیرم

افق به بادیه میخواند در خیالت مست
مکن به مستی روز و شبانه تحقیرم

بیار مهر رخت را ز شرق جان بیرون
که خامشیست جوانی و در نهان پیرم

۱ نظر:

حافظ عظیمی گفت...

با احترام دعوتید به همسایه های مشکوک