۲۲ شهریور ۱۳۸۸

گنداب

ازين تلخي كه در كام شبان افتاد
ازين رنجي كه بر اين خان و مان افتاد
خدا را چاره و درمان
كجا نوريست!

درين تاريك بي روزن
درين بنشسته گرد ماتم دوشينه بر فرداي هر برزن
درين بي وا‍‍‍ژه شعر حال
درين بي پرده، بي تمثال

كجا انجام درد شام رنجوريست!

چنينم قصه ام اينست
هلا اي قايق بنشسته بر خشكي هدايت كن
برين روح روان بي پاروان شرح روايت كن
به آب ساكن پيوست اين درياي خواب آلود
خروشي كن خروشي زان نوايي نو حكايت كن!

چنينم قصه ام اينست!

غم من از چنين نفرين
غمان من ز زخمي نفرت آيين است

چنان بي پاروان قايق
به چنگال گل و لاي شب بي پرده بي مهتاب
شب بي خواب
اسير مرگ در كينست !
چنينم قصه ام اينست!....