۲۶ دی ۱۳۸۹

هیهات

بشد از خانه برون سوی جهان شد هیهات
که بکشتی همگان را و نهان شد هیهات

هیچ کس نیست که داند ره منزلگه دوست
یار ما با همه کس روی گران شد هیهات

لمحه ایی ار به سر زلف تو دیدار افتد
چشم خونین شد و خود جامه دران شد هیهات

صبحدم یار سفر کرده اگر باز آید
عاشقان را به نظر جوی روان شد هیهات

یاد باد آنکه مرا مستی بسیار افتاد
چشم من چون که به وهم تو روان شد هیهات

چشم در منت نور نظرت پرورده ست
خام بودیم که زان پخته توان شد هیهات

شعله ی روی تو گر دامن عالم گیرد
جمله در آتش روی تو زبان شد هیهات

پر کن این ساغر ما از می مهرت ارنه
افقی خسته به طالع خمشان شد هیهات

هیچ نظری موجود نیست: