۱۱ اسفند ۱۳۸۸

بی معنی

مردان ِ سحر صبح به درگاه رسیدند!
خاموش نشستند و رخ دیده ندیدند

ما خود نگران تا که سحر مهر برون داد
کز شربت این جام چه کس جرعه چشیدند؟

ما گمشدگان در طرف خامش هستیم
افتاده ز پاییم که در راه کشیدند

در حالت ما ناله ی عشاق جهانست
لیکن نه درین حال کسی شور بدیدند

از خار رهان نیست به جان زخم ولیکن
ار هست به چشمان تو این درد خریدند

هر دیده به دیدار تو ای نور خداداد
مشعوف شدی از بن این چاه رهیدند