فغان
درختان روییدند
فغان
درختانی که روییدند،
درختانی که بی آب رویدند
درختانی که در نقش خامش باغ بی نقاب روییدند
درختانی که بی تاب روییدند
چه زود خشکیدند
و من آنگاه تولدی دوباره کردم از اشک
و دوباره ای شدم از نور
و گذاری که به عبور می رود!
که دوباره ای شدم از عبور
و درخت خشکیده ای روییدم، در کناره ی بیابان به شعر حضور
تا ریشه هام را از خاک بر کنده باشم
و دیده گان سبزم را برکنده باشم از افلاک
و حرفم را از "هل اتاک"
"هل اتاک"
آه
مرگ تلاطم دیده گان زنی ست
که در جزیره ی آخرینه های اندوه
چونان قامت استوار یک کوه
در برابر دیده گان من ایستاد
زنی به وسعت فریاد، خاموش
ماننده ی مردی که در تلاطم دریای مرگ به ساحل زندگی باز می گردد
وماننده ی زنی که در تلاطم زیستن
به انتظار ولادت فرزندیست.....
حدیث تازه ی سایه ای که بر کوهی
دهاد بانگ که باری "نفخت من روحی"
و من آنگاه در شکم تقدیر تنفس کردم!
دمی که سرشت بر باورم دمید
و بازدمی از تکاپویی که عشق از وجودم خزید
و عکسی که می گویید:
درختانی که در تسلیم روییدند
درختانی که بی تعلیم روییدند
درختانی که به این جنگل عظیم روییدند
چه زود خشکیدند
و من تولدی دوباره کردم
در جوانی چونان پیران به راهبانی عمر برخاستم
و بازگشتی دوباره کردم
و دختر مرگ را در آغوش کشیدم
با لبانی سرخ
چشمانی سیا،بازوانی گشاده
و مویی بافته به رنگ لیفه ی خرما
و باز آمدم در راه
همچون تصویر سرد یک آه
که از انتهای مرگ می گوید:
درختانی که در شعور روییدند
درختانی که در عبور روییدند
درختانی که در نور روییدند
چه زود در سیاهی تباهیدند، خشکیدند...
ومرگ!....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر