دیروز حدیث عشق خونین تر بود
وین دامن جان از سبب می تر بود
اینجا که جهان جای خرابیست بسیط
نوشیدن می وین دل خوش خوشتر بود
امروز حدیث روز دیگر دارند
از کوزه ی نومید به ساغر دارند
فردا که نزاده است را از ره عقل
مرگ آمده نوزاد به مادر دارند
پاییز و بهار و تاب و سرما افتد
روزی که گذر کرد به فردا افتد
ترسم که مسیر دهر بیراهه رود
وین چرخش حیران به ره از پا افتد
این شام که بیمار غم ابدانیم
فارغ ز جمال جان و از ارکانیم
ما در طلب مرهم دردیم هنوز
بر خانه ی عطار فلک مهمانیم
بلبل چو گلی دید به آواز افتاد
وان باد صبا در نفس و ساز افتاد
بسیار بخواند بلبل و باد وزید
گویی که درین پرده بسی راز افتاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر